عشق کودکی من

ساخت وبلاگ

من خیلی دوست دارم <3 

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 284 تاريخ : سه شنبه 27 آبان 1393 ساعت: 13:22

تحمل ميكنم
"بايد" تحمل كنم...
اين نبودن ها را
اين كم بودن ها را
أين جاهاي خالي را...
روزهايم كمي سخت است...!
دروغ چرا!!
خيلي سخت است
روزهايم...
لحظه هايم...
شبهايم...
حتى خنده هايم...
به قولي: "خنده هايم درد ميكنند"
نبودنهايي هست كه "بودنت" را "هيچ" ميكند
نبودنهايي هست كه از جنس سنگ است
كه هر لحظه ميشكند
دلت را...
بغضت را...
وجود خاليت را...
نبودنهايي هست كه تو را دلقكي ميكند كه "همه" باورت ميكنند...
كه ميپوشاند حتي غم چشمانت را...
كه براي "خوبي؟؟" هايي كه ميشنوي فقط ميگويي "خوبم"
نبودنهايي هست كه مجبورت ميكند در اوج دختر بابا بودن پا به پاي او "مردي" كني...
مرد بودن ميخواهد اينكه بگويي "خوبم" وقتي بند بند وجودت از أين "نبودن" خرد شده...
"مرد" بودن ميخواهد كه به همه، حتي "خودت" دروغ بگويي
اما...
بيا و بيشتر مردي كن
مردتر باش...
سرت را بالا بگير
بگو كه آن بيمعرفت همه زندگيت بود...
بگو كه آن نامرد تمام دلخوشي از دست رفته ات بود...
بگو كه نبودنش
دلگير است...
نفس گير است...
اصلا بگو كه بودن "هيچكس" ديده نميشود در "نبودن" او...
بگذار همه بگويند 
ديوانه اي...
احمقي...
آنها چه ميدانند از حال و روزت؟
چه ميدانند "نبودن" چقدر سنگين است؟
آري احمقم...
ولي
ارزشش را دارد
يعني
"بايد" داشته باشد
ميداني؟!
بين خودمان بماند..!
دلم لك زده براي آن "شب بخير" هايي كه دريغ كرد از شبهايم...
دلم لك زده براي آن "مواظب خودت باش" هايي كه گوشم در حسرت شنيدنش كر شد...
دلم لك زده براي آن "دستهايي" كه هيچوقت نفهميدم چقدر گرم است...
ميداني؟دلم لك زده حتي براي "داد" هايي كه سرم نزد...
آن "خط و نشان" هايي كه برايم نكشيد...
ديوانه ام؟؟
آري..... ! ديوانه ام..!
بي انصاف...!!
كاش اينقدر مهربان نميرفتي...
كاش نامرديت بيشتر بود...
كاش باور ميكردم
نبودنت را..نامرديت را.."حرف و كنايه" ها را..
كاش اينهمه "حسرت" روي دلم نميماند
حسرت نه..
اينهمه "داغ" نداشتم...
بيچاره من !
واي بر من!
واي بر من كه هنوز هم نگرانت ميشوم...
هنوز هم ميلرزم حتى از "تصور" ديدنت... زل زدن در چشمهايت..
ميداني؟
دلم نمي آيد شرمنده نگاهم شوي...
راستي...!!
تو شرمنده أي... دلتنگي...
مگر نه... ؟؟!! ارزشش را ندارد...
فرستنده : تو خيلي دوسم داري...

 

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : دلنوشته, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 296 تاريخ : دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت: 21:09

بهشت رفتن
 به زووووووررررر....
بچه دار شدن 
به زوووووورررررر...
حجاب مردم
 به زوووووورررررر...
پول در آوردن 
به زووووورررر.....
خوشبخت شدن 
به زووووورررر...
خوشبخت ماندن 
به زوووووررررر...
خرج عروسی
 به زووووووررررر....
خرج زندگی
 به زوووووورررررر...
فکر کنم خیلی وقت است در " زورخانه " زندگی میکنیم....
اينجــــــا ايران است!!! اينــکه شما در خانه چه برنامه‌اى می‌بينيد به ما مربوط است،اينکــــه در خيابان چه مي‌پوشيد به مــــا مربوط اســــــت،آنچــه می‌نوشـــيد و آنچه می‌گوييـــد به مــــــا مربوط اســــت! با چه کسى بيرون ميرويد به‌ مــــــا مربوط اســــت،         
چه دينــى داريد و چگونه آرايـــش ميکنيد به مـــــا مربوط است؛         
 امـــــا امنيت،قدرت خريد،کيفيت تحصيل،آينده فرزندانتان،تفريح جوانانتان،امنيت راه‌ها،مشکل مسکن و بقيه موارد: به مـــا مربوط نـــيســـت،          (((مشــــــکل خودتــان اســــت)    
مرحوم حسین پناهی

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 313 تاريخ : سه شنبه 27 آبان 1393 ساعت: 13:17

نامهٔ خدا به بندگانش!
فرض کنید من اصلا وجود ندارم؛
برويد مثل آدم زندگي تان را بکنيد و اين قدر داستان و شعر درست نکنيد.
خودتان نماینده های من را درست کرده ايد که کاسبي کنيد و سر همديگر را کلاه بگذاريد،
چرا پاي من را وسط مي کشيد؟
اگر من خدايم چرا موسي را بفرستم بگويم شنبه را تعطيل کند
و عيسي را بفرستم بگويم يک شنبه را و محمد را بفرستم بگويم جمعه را؟
چرا کاري کنم که عيسوي شرابش را در کليسا بنوشد و مسلمان
به جاي شراب شلاق بخورد؟
چرا یکی چادر برسر کند و دیگری هیچ نپوشد؟
چرا یکی خاتم شود و دیگران ماتم؟
اگر من این خدا بودم چرا اين همه آدم به ظاهر انسان به اسم من روي زمين خدايي مي کنند
و کليد بهشت مي فروشند و يا دنيا را براي مخلوقات من جهنم کرده اند؟
خدايي که به عبادت محتاج باشد !
خدايي که قسم بخورد جهنمش را از نافرمانان پر مي کند !
خدايي که فقط محبان علي را به بهشت راه بدهد !
و بقيه پيامبرانش بشوند هیچ!!
خدايي که مي گويد زمين آزمايشگاه است و آدم ها موش آزمايشگاهي
و تمام آن چه که در زمين حرام کرده را در بهشت وعده مي دهد
من نيستم...
اشتباه گرفته اید !!!

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 302 تاريخ : يکشنبه 25 آبان 1393 ساعت: 10:48

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عكس, عاشقانه, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 401 تاريخ : جمعه 23 آبان 1393 ساعت: 17:53

ميدونم اين چند روز خيلي اذيتت كردم :(

پوزش :(

ممنون كه هستي عشقم <3

 

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 342 تاريخ : جمعه 23 آبان 1393 ساعت: 17:44

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عكس,عاشقانه, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 316 تاريخ : جمعه 23 آبان 1393 ساعت: 17:34

پسری از مادرش پرسید:
چگونه می توانم برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟

مادر پاسخ داد:
نگران پیدا کردن زن لایق نباش ؛

روی مردی لایق شدن تمرکز کن ....

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : ازدواج , همسر, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 311 تاريخ : يکشنبه 18 آبان 1393 ساعت: 19:27

 

قشنگهآرام

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عكس,جالب , نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 362 تاريخ : يکشنبه 18 آبان 1393 ساعت: 14:07

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 307 تاريخ : يکشنبه 18 آبان 1393 ساعت: 13:26

شايد تكراري باشد ولي گاهي بعضي چيزها ارزش هزاران بار تكرار را دارند ، تكرار مي كنم، تكرار مي كنم : دوسسسسستت دارم محبت

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 296 تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 ساعت: 22:27

هر چقدر بگوییم 
مردها فلان 
زن ها فلان

تنهایی خوب است 
دنیا زشت است ،

آخرش روزی قلبت 
برای کسی تندتر می زند.

(بوکوفسکی)

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 278 تاريخ : 17 آبان 1393 ساعت: 22:41

یکی باید باشد یکی که آدم را صدا کند بنام کوچکش،یک جوری که حال آدم را خوب کند یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد. یکی باید آدم را بلد باشد ...

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 275 تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 ساعت: 22:41

ﭼﺮﺍ ﻋﺸﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟؟؟؟
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻬﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺎﯼ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ..
ﻓﻀﯿﻠﺘﻬﺎﻭ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ،ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻭ ﮐﺴﻞ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ..
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺫﮐﺎﻭﺕ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﯾﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﻣﺜﻼ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﺎﺷﮏ ...
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻓﻮﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﻣﻦ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺑﮕﺮﺩﺩ ..ﻫﻤﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﺮﺩﺩ .....
ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ .. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺮﺩﻥ ..3..2...1....
ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ......... ﻟﻂﺍﻓﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﺥ ﻣﺎﻩ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﺮﺩ .......ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪ .... ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻣﺨﻔﯽ ﺷﺪ ......... ﻫﻮﺱ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻓﺖ ......ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ
ﺳﻨﮕﯽ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪ ......ﻃﻤﻊ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﺷﺪ ..... ﻭﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...81.....80......79.. ﻫﻤﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪﺑﺠﺰ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ
ﻣﺮﺩﺩ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺟﺎﯼ ﺗﺠﻌﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ
ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺭﺳﯿﺪ ...97.......96....95......ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﺻﺪ ﺭﺳﯿﺪ ...ﻋﺸﻖ ﭘﺮﯾﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﻮﺗﻪ ﮔﻞ ﺭﺯ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪ ..... ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺎﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺎﻡ ...... ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻨﺒﻠﯽ ،ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﺩ ...ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﺥ ﻣﺎﻩ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩ ....ﺩﺭﻭﻍ ﺗﻪ
ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﻭ ﻫﻮﺱ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰ ﺯﻣﯿﻦ .....ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺸﻖ . ﺍﻭ ﺍﺯ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ
ﺑﻮﺩ ..ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻬﺎﯾﺶ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﺗﻪ ﮔﻞ ﺭﺯ ﺍﺳﺖ .... ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺷﺎﺧﻪ
ﺍﯼ ﭼﻨﮕﮏ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﻧﺮﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻮﺗﻪ ﮔﻞ ﺭﺯ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩ ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ
ﻧﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ .... ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﺗﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ
ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺰﺩ .. ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﺑﺒﯿﻨﺪ ..... ﺍﻭ ﮐﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ؟ﻣﻦ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ؟؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﻢ؟
ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺗﻮﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯼ ﻣﻦ ﺷﻮ .... ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻋﺸﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭ ........متنظر

 

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : داستان,عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 309 تاريخ : 17 آبان 1393 ساعت: 15:38

ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﻰ : ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ . ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ . ﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ ! ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ . ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﯾﻪﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ . ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ . ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ . ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ ! ! ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ . ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ .ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ . ﺩﺍﺭﻡ .. ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ ! ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ . ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ , ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ , ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ . ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ , ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ ... ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺮﺵ ﺑﺎﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ !!!.... ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ :( :(

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : داستان, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 288 تاريخ : 17 آبان 1393 ساعت: 15:38

کنارت ک هستم چقد زود میگذره الی جووونم غمگین

کیلی کیلی دوست دارم ، زیاد فارسی بلد نبود خطا

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 315 تاريخ : سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت: 17:38

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.


پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.


پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.


پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!


پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!


پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟


پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:


اما من که می‌دانم او چه کسی است..!

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق , داستان , نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 278 تاريخ : شنبه 3 آبان 1393 ساعت: 20:20

امشب یا فردا اونجا بارون میاد 
کاش میشد بیام زودتر و تو بارون گونه هاتو میبوسیدم 

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 292 تاريخ : شنبه 3 آبان 1393 ساعت: 16:01

کاش همه ی دنیا رو داشتم تا بدمش بهت غمگین

البته بازم کمه 

کاش تموم مشکلاتت و دردات واسه من باشه آرام

ای کسی که همه کسمی

ای کسی ک داشتنت ارزوم بوده و الان خوشبختیت ارزومه محبت

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 1 آبان 1393 ساعت: 12:42